محل تبلیغات شما

سلام خدا جونم. سلام دنیای قشنگم.

خدایا شکرت برای همه ی اتفاق هایی که رقم میزنی و من از دلایلشون بی خبرم.

این مدت چند ماه اخیر اینقدر حالم که حال امروزم واقعا جای هزاران بار شکر داشت.

نمی دونم چرا دقیقا اما به طرز عجیبی حالم بهتر بود. اصلا نگاهم بهتر بود. حال دلم بهتر بود. سرحال تر بودم.

می تونه دلایل مختلفی داشته باشه از جمله اینکه:

این یکی دو روزی سرمون گرم تدارک مراسم برگشتن داداش و زن داداش از کربلا بودیم. این یکی دو روزی خواهری و به خصوص خواهر زاده ها پیشم بودن. دختر خاله ها پیشمون بودن. به دیگران کمک کردم. عزیز دل خاله دختر کوچولومون پیشم بود و بیشتر مسئولیت نگه داریش با من بود و بیشتر باهاش حرف زدم. حرف زدن با این هدیه ی خدا واقعا بهم آرامش میده. اصلا جنس این طفل معصوم آرامشه. دیشب توی یه پیجی در مورد مرگ و فکر کردن به مرگم و اینکه چه کردیم که بخوایم پیش خدا سربلند باشیم و این چیزها مطلب خوندم، شاید رووم کمی اثر کرده که هم دیدم یه دیگران کمی کمی بهتر بشه هم خودم مهربون تر بشم و دست از لج بازی زیاد و خشانت زیاد نسبت بهشون که بی مهری می کنن بردارم. شایدم چون دیشب هدیه کوچولوی خدا پیشم موند (برای اینکه مامانش که امروز میرفت سر کار مامانی باید میرفت خونه شون نگهش میداشت، اما امروز از پس کارهای دیشب مامان کلی خونه کار داشتن که باید می موندن و قرار شد بذارنش بمونه خوابیدن پیشمون که دیگه همینجا مامانی ازش مراقبت کنه) و خوابید و امروز هم تا غروب موند، همون ارامش رو داشتم این حس امروزم موندگار بود. یا اینکه دو تا شاگرد اضافه شدن به شاگردام که به امید خدا اوضاع اقتصادیم بهتر بشه حالم رو بهتر کرد. شایدم بارون نم نم و هوای خنک پاییزی. شاید هم هزار تا دلیل دیگه که من الان یادم نیست.

به هر حال خدای جانم هزاران بار شکرت برای همه ی این نعمات. به اندازه ی بزرگیت شکر.

دعاهای دوستان و خوندن دعا و متوسل شدن به مقدسات و ائمه معصوم و ذکر و درد دل با خدا هم که مطمئنا اثر خوبی داشته.

امروز صبح باید میرفتم باشگاه سر کار اما دتری پیشمون بود و دلم پیشش بود. صبح قبل ساعت 8 دوست جان زنگ زد که نرگسی نمی تونه زود بیاد تو هم که کلید نداری پس امروز من جات میرم تو فردا جای من برو. نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت. اما خب بیشتر خوشحال بودم چون هم از دیشب هی خسته بودم و میگفتم کاش بشه فردا نرم سر کار، هم اینکه می موندم پیش دتریم. اما ناراحت از این بودم که: دیروز خواهری گفتن میتونی فردا نری سر کار به جای مامان بیای خونه مون دتری رو نگه داری؟ گفتم باشه باید ببینم همکارم میره جای من که جابه جا کنیم؟ بعدش خواهری گفت خب حالا صبر کن ببینم مامان چی میگن. که بعدش دیگه یادم رفت. تا اخر شب که خواهری گفت میشه فردا بیای خونه ما؟ من راستش کمی عصبانی شدم گفتم خب همون صبحی میگفتی زنگ بزنم جا به جا کنم خب. دیگه هیچی تصمیم گرفتیم دتری بمونه شب پیشمون که همینجا مامان فردا بهش برسه. اما خواهری دلش نمیومد، تازه گریه هم کرد وقت رفتن. خدا منو ببخشه که دل خواهرم شکست و تنگ شد برای دتریش. اما خب چاره نبود. خلاصه که من امروز نرفتم سر کار و توفیق بودن کنار منبع آرامشم رو داشتم. 

برای همه اینها همه ی این اتفاقات که حتما حکمتی داشت خدای جانم شکرت.

نوشتم که سبک شم، هم شکر کنم که یادم بمونه بهانه برای شکر گزاری بی شمار هست، و خالی شم از یه تعدادی از حس های بدی که دارم.

خدایا حال دلم دست خودت، کمکم کن.

الهی به هر حالی شکرت.

اللهم صل علی محمد(ص) و آل محمد(ص).

اللهم عجل لولیک الفرج.

 

 

الهی به حق این شب عزیز...

بهونه های حال خوبم...

چشم امید و توکل دلم به خودته...

هم ,خدا ,خواهری ,خب ,ی ,اینکه ,سر کار ,همه ی ,بهتر بود ,بود و ,دو روزی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود گلچین اهنگ های پرطرفدار 1399 Natural Resorces